شکر به داده و نداده ات...

خانم همسایه روبه رویی مان تقریبا هم سن و سال خودم و مادر یک پسربچه سه ساله است...

با اینکه اهل رفت و آمد با همسایه نیستم، ولی با این خانم سلام و علیک و اندک رابطه ای داریم. شاید دو سه ماه یکبار اگر موقعیت هر دو جور باشد در حد چند دقیقه همدیگر را ببینیم.

خانم همسایه کم حرف و خجالتی و نجیب است و با اینکه فاصله درهای ورودیمان از 2-3 متر هم تجاوز نمیکند، اما همان چند باری هم  که یه توک (نوک؟) پا به خانه مان آمده با ترس و لرز آمده و مشخص است استرس دارد. البته با شوهرش 4-3 باری به خانه مان آمده اند به مناسبت هایی مثل عیدهای نوروز و همین بار آخر که به خاطر بابا آمدند...

چند سال پیش موقعی که اسباب و اثاثیه می آوردند، دم عید بود و خانم باردار بود و هر بار در آسانسور همدیگر را میدیدم خیلی خجالتی و خاص برخورد میکرد.انگار خودش را پشت آدم ها یا در قایم میکرد و راحت نبود...

ولی کم کم یخش باز شد و همان اوایل سال نو یک شب شوهرش زنگ زد که میخواهیم به خانه تان بیاییم!

عجیب بود ولی آمدند و یک ساعتی نشستند و کمی آشنا شدیم...

بیشتر صحبت های آقا با همسر اخذ اطلاعات در مورد اهالی ساختمان و محله و امنیت و اینها بود...

من و خانم همسایه هم با همان ارتباطات گاه و بیگاه  انگار از هم خوشمان آمد و به دل هم نشستیم  و کم کم همدیگر را بهتر شناختیم و گهگداری حتی درد و دل هم کردیم... هر دو کاری به کار هم نداشتیم و سرک در زندگی هم نکشیدیم و حتی اگر صدای دعوا  یا داد و بیداد از خانه همدیگر را شنیدیم، به روی هم  نیاوردیم...

خانم همسایه تک دختر خانواده است و سه برادر دارد . برادرها و بابایش از آن غیرتی های مثال زدنی هستند. (البته نه از آن قدیمی ها که لُنگ و دستمال در هوا میشکنند که صدایش جماعتی را بترساند. بلکه ظاهری موجه و معمولی دارند ولی تعصبات و باورهایشان غیر معمول است و خیلی غیرتی هستند. به قول خانم همسایه، نمی گذارند پشه نر از کنار ناموسشان عبور کند!! )

گویا خانم همسایه که دانشگاه قبول شده با وساطت بزرگان فامیل و التماس،  اجازه ثبت نام بهش دادند .

ولی به شرطها و شروطها .... یعنی هر ترم در کل مراحل ثبت نام و انتخاب واحد و ... یکی از برادرها همراهش بوده اند و روزهایی که کلاس داشته یکی از برادرها میبرده میرسانده و دم در تو ماشین منتظر می مانده تا کلاس تمام شود و برگرداند به خانه.

و تازه با این وضعیت هم بعد از 4 ترم به خواهرشان گفته اند: خب اگر برای هوس بود، بس بود هر چه خواندی!، بی خیال لیسانس بشو.

ولی با کلی دوندگی و پیگیری، خانم همسایه با کمک مادرش موفق میشود یواشکی یک مدرک معادل کاردانی بگیرد تا زحماتش بی ثمر نماند. به امید اینکه روزی شوهر کند و ادامه تحصیل دهد...

اما ...

دست تقدیر چیز دیگری رقم زد و شوهر خانم همسایه، چیزیست شبیه برادرها و شاید کمی سخت گیر تر...!!!

از آنجا که خانم همسایه بسیار با شخصیت است، تا به حال در مورد خانواده و شوهرهش با بدی و نارضایتی حرفی نزده  و گله ای نکرده و بیشتر در رفت و آمدهایمان  متوجه این مسائل شده ام. هر بار هم که سر درد و دلش باز شود خیلی محترمانه و مختصر و در لفافه می گوید.

 ولی من از چشم ها و نگاه هایش میخوانم حسرتی ته دلش نشسته  که از  آرزوهای سرخورده ریشه میگیرد... آروزهایی که بر دلش مانده و به ثمر نرسیده...

خانم همسایه در این سالهای زندگی مشترک تا به حال تنها بیرون نرفته!

حتی با  جمع های زنانه فامیلی شان هم به شرط و شروط و با اجازه بیرون میرود.

حتی برای خرید به سوپر مارکت هم نمیرود... که به فقط دلیل ترس از شوهرش نیست، بلکه خودش هم دیگر اعتماد به نفس ندارد و از همه چیز میترسد. حتی در روز روشن هم به کوچه نمیرود چون از کارگرهای افغانی ساختمان های نیمه کار و از ماشین ها و موتورهایی که با سرعت عبور کنند و از مردی که در پارک تنها نشسته و سیگار میکشد و ... هم میترسد!

یک بار آن اوایل که به خانه شان رفتم، دیدم پرده ها کیپ بسته است و خانه با نور برق روشن است که خیلی دلگیر و بی روح بود. پرسیدم، آنقدر آفتاب قشنگیست پرده ها را  کنار نمیزنید؟

در حد چند سانتیمتر پرده را کنار کشید بیرون را دید و بعد سریع بست! و گفت: نه همسرم خوشش نمی آید. از پارک روبه رو شاید پیدا باشد داخل خانه...

(ارتفاع پارک تا طبقه پنجم یک ساختمان را میدانید چقدر است؟!)  و ...

موارد این چنینی زیاد است ...

مثلا یک بار که در حال بحث شدید بودند و صدایشان به وضح در هال ما شنیده میشد و خدا  ما را ببخشد که شنیدیم ناخواسته و  آقا به خانم گفت: حق نداری به فلان میهمانی بروی چون پسرخاله ات آنجاست و  باز میخواهد چشمانت را درآورد! و ... و ...

دیشب هم دیدیم سرو صدایی در راهرو می آید . از چشمی در که نگاه کردیم دیدیم آقای همسایه دارند دوربین مدار بسته در مشاعات طبقه مان نصب میکنند. فقط در طبقه ما! دوربینی با زاویه تصویر برداری از در ورودی خانه همسایه! و این در حالیست که ما در کل ساختمان دوربین مدار بسته داشتیم جز در طبقات!

نمیدانم آقا  و خانم همسایه تا کجا میخواهند پیش بروند ...

...

 این را دریافته ام که زندگی های عجیب و غریبی دارند همین آدم های معمولی دور  و برمان...

با نگاهی به باطن زندگیشان تازه میفهمی مثلا یکی از روحیات خودت یا همسرت چه نعمتی بارارزش است که خدا به تو داده و تا حالا نمیدانستی...

پروردگارا به داده و نداده ات شکر...

...

داره تکون میخوره ... دقیقا امروز 5 ماه تمام شد 

دوباره شکر

نظرات 6 + ارسال نظر
الی شنبه 30 بهمن 1395 ساعت 04:18 ب.ظ http://rozegareshirineman.blogsky.com

دارم کم کم تمام وبلاگت رو میخونم از جدید ترها به قدیمی تر ها
خدا کنه زودی اون روز برسه که منم بیام تو صفحه ام بنویسم: داره تکون میخوره... خدایا شکرت

بخون
انشاله به زودی... تکون ها رو از اواسط 4 ماهگی من حس کردم.

آبگینه چهارشنبه 20 بهمن 1395 ساعت 12:40 ب.ظ http://abginehman.blogfa.com

ده روز غیبت!!!
خوبی زهره جان؟ نی نی جان خوبه؟

اومدم آبگینه جانم
ممنون دوست مهربونم. خوبیم هر دو...

هلیا دوشنبه 18 بهمن 1395 ساعت 01:45 ب.ظ

اول که قربون تکوناش
بعدم بقول خودت خدایا به داده و نداده ات شکر

اول که خدا نکنه ، دوم تکونای نی نی خودتتتتت

Baran سه‌شنبه 12 بهمن 1395 ساعت 04:09 ب.ظ

فداتون بشم؛مرسی که انجام دادین
+حس عجیب و خاص ؛سبحان الله.خدایا شکرت

خدانکنه عزیز

Baran یکشنبه 10 بهمن 1395 ساعت 01:46 ب.ظ

سلام مادر برکه جان
احوال شما و نی نی نازتان بخیرونیک
خدایا شکرت الهی شکرت نی نی تکون میخوره؛لگد میزنه

سلام به شما دوست عزیز
ممنونم . انشاله حال شما هم خوب باشه
مرسی از همراهیتون
اون کاری که گفتین تو خصوصی، انجام دادم. ممنون از محبتتون بانو

آبگینه یکشنبه 10 بهمن 1395 ساعت 09:10 ق.ظ http://abginehman.blogfa.com

طفلک خانم همسایه. کاش حداقل همسرش این مدلی نبود تا جبران سختیگیری های خانه پدری میشد. ولی ظاهرا شرایط بدتر هم شده و متاسفانه کم نیستن از این مردان شکاک
واقعا داشتن همسر با اخلاق خوب جز بزرگترین نعمتای خداوند است
آخی تکون میخوره لگد هم میزنه یا هنوز زوده؟

تو هر فامیلی حداقل دو سه تاش پیدا میشه
مونس و همسر خوش اخلاق واقعا یه نعمت بزرگه
نمیدونم حرکاتش چه فرم و شکلی داره ولی گاهی حس میکنم مثلا یه چیزی شبیه و به اندازه انگشت اشاره خودم ، تو دلم 7-8 بار باز و بسته میشه یا حرکت میکنه خیلی آروم و نرم...
حس عجیب و خاصیه... بی اختیار لبخند روی لب آدم میاره و قربون صدقه اش میرم تو دلم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.