گربه طور...!

از صبح دو سه بار این صفحه سفید را باز کرده ام ولی افکارم روی یک موضوع خاص متمرکز نشده که بنویسم...

بی حالم و خوابالوده... گربه طور!

از آن وقت هاست که دلم یک رختخواب نرم و گرم میخواهد و خوابی عمیق و طولانی از سر بی خیالی و سرخوشی...

 ترجیحا آفتاب داغ پشت پنجره هم بتابد به تنم...

شاید مثل یکی از روزهایی که تنها بودم و سرما میخوردم! اولش همسر را میفرستادم کمی خرید کند. تا میرفت بیرون،  ضمن اینکه معمولا از استخوان درد  اشک میریختم، با سختی بساط سوپ و آبمیوه را نصفه کاره ردیف میکردم تا همسر بیاید و ادامه دهد...  

بعد با قرص سرماخوردگی و استامینوفن کدئین از خود بی خود میشدم... چه خوابی بود... عمیق... گرم...

بیدار شدنش هم نیم ساعتی طول میکشید... بعد از چند ساعت با سمفونی دل انگیز دستگاه بُخور و عطر خوش گشنیز تازه که در سوپ جو پخته بود، بیدار میشدم ...

آن خواب ها چه مزه ای میدادند... البته اگر از آن حالت بد سرماخوردگی اش فاکتور بگیریم....  

...بگذریم...

............

دیروز یک میهمانی ناهار دعوت داشتیم. عصر که خواستیم برگردیم خانه ، انگار حس به خانه رفتن نبود، واقعا این عصرهای جمعه یک حال غریبی دارد...

به پیشنهاد همسر رفتیم امامزاده صالح که سر راهمان هم بود...  

بعد مدت ها...

شاید 7-8 ماه میشد که تجریش نرفته بودیم.  قبلا با همسر بیشتر آن طرف ها میرفتیم... برنامه مان این بود که نیم ساعتی زیارت میکردیم و بعد چرخی در آن بازار های دوست داشتنی اطراف میزدیم و گاهی هم سری به تندیس و قائم میزدیم و خریدمان که تمام میشد، در همان غذاخوری قدیمی و دوست داشتنی همیشگی ،  شامی میخوردیم و برمیگشتیم خانه...

دیروز دقیقا موقع هرج و مرج معمولِ بعد از نماز مغرب و عشا من وسط امامزاده مانده بودم. خانم ها هول میدادند و ازدحام بود. نه راه پس داشتم و نه راه پیش...  چند تا سکندری و ضربه به کمر و دلم هم خورد ولی شدید نبود. دردی هم نگرفت...

گوشه ای نشستم و خلوت کردم و بعد هم سر موعد قرار با همسر رسیدم... نیم ساعتی هم راه رفتیم در بازار سنتی و بعد شام  برگشتیم خانه...

بدنم کوفته و خسته بود...

کم کم  کمردرد سراغم آمد ولی خوابم برد...

از نیمه های شب دل درد و تهوع و سردرد هم اضافه شد... گل بود به چمن نیز آراسته شد!

خلاصه دردسرتان ندهم ...

از دیشب ساعت 3 بیدارم و مدام با این چند تا درد درگیرم + اینکه خوابم می آید شدید...

برای همین اول پست را با توصیف یک خواب شیرین شروع کردم...

خانم های خانه دارِ باردار، حالش را ببرید در منزل...

نظرات 2 + ارسال نظر
Baran دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت 01:43 ب.ظ

مراقب خودتون باشید عزیز دلم:-*
زیارت تون قبول
من تاحالا امام زاده صالح نرفتم....برادرم تعریف شو میکنه
+توصیف تان حرف نداشت

ممنون انشاله قسمت بشه به زودی
قبول حق

آبگینه دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت 11:08 ق.ظ http://abginehman.blogfa.com

خوابیدن تو یه رختخواب گرم و نرم چه حالی میده
زهره جان میری جاهای شلوغ مراقب باش شاید از رو چثه ات کسی متوجه نشه بارداری و ضربه ای که بهت بخوره واسه نی نی جان ضرر داشته باشه

دیگه عمرا جاهای شلوغ برم اینقدر که مشت و لگد تو کمرم خورد چون شکمم بزرگ نیست زیاد، مشخص نیست باردارم.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.