اومدم امروزُ ثبت کنم ...
12 سال پیش در چنین روزی من و همسر ساعت 2.5 ظهر تو یه محضر کوچیک با یه جمع خانوادگی، پیمان زندگی مشترکمونو بستیم و از اون روز با همیم...
پارسال همچنین روزی تنها بودم به خاطر مشغله کاری...
امسال هم نیست...
سرش حسابی شلوغه و چند روزیه رفته ماموریت...
ولی خب من دیگه تنها نیستم. یه مرد کوچولو تو خونه دارم که شده همه زندگیم
سرم باهاش گرمه و دوتایی روزهای خنک و کمی سردِ بهار امسال رو میگذرونیم...
پارسال اینموقع وارد هفته 36 بارداریم شده بودم. سختی ها و بدحالی هاش گذشته بود و به جاهای خوبش رسیده بودم. سنگین بودم و مثل پنگوئن راه میرفتم. از بس پاهام ورم داشت صندل میپوشیدم...
تو تنهایی هام دست میذاشتم روی شکمم و با گل پسرم حرف میزدم و اونم واکنش نشون میداد و تکون میخورد
روزشماری میکردم که تاریخ زایمان برسه و بتونم صورت ماهشو ببینم...
خریدهامون تموم شده بود و اتاقشو کامل چیده بودیم ولی بازم بیشتر روزها از سر کار میرفتم مرکز خریدها رو میگشتم و هر چی خوشم می اومد براش میخریدم و شب ها کلی وقت میگذروندم تو اتاقش... جای وسایلو عوض میکردم و از اول میچیدم ، عکس میگرفتم، گاهی وقت ها مینشستم یه گوشه و فرو میرفتم تو فکر و خیال...
با چه ولعی نوبرانه های بهاری میخوردم و مزه مزه میکردم...
تا 4 روز قبل زایمان سر کار میرفتم و رانندگی هم میکردم با اون شکم قلمبه
یادش به خیر
کلا یاد این 12 سال به خیر...
خوشی و ناخوشی توأمان بود با هم...
خدا رو بابت همه چیز این زندگی شاکرم و امیدوارم هر کسی دلش بچه میخواد خدا به زودی نصیبش کنه...
بچه واقعا به زندگی رنگ و لعاب جدیدی میده...
زحمت و سختی داره بزرگ کردن و مراقبتش ، ولی شیرینی هاش بیشتر به چشم میاد
....
خدایا فقط ازت یه چیز میخوام : سلامتی و آرامش خودم و خانواده کوچیکم و بقیه عزیزانم
آمین
سالگرد ازدواجتون مبارک. عشق و خوشبختیتون مستدام. اون وروجکم زنده و سلامت باشه زیر سایه پدر و مادرش
مرسی مرضیه عزیزم.
اومدی بالاخره؟
انشالله یک عمر به خوشی، سه تایی با گل پسرت زندگی کنید....
متشکرم الی جانم
مباررررررک باشه همیشه سلامتو شاد باشین
ممنون مهتاب جانم